سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بخش دوم خاطرات

بعد از نماز سریع چادرم را جمع می کردم، می رفتم دنبال کارهایم.

می گفت بعد از نماز بشین دوکلام ، فارسی با خدا حرف بزن.

***

همیشه قنوت نمازش دعای فرج بود.

***

با ضد انقلاب بحث می کرد: بدون ذره ای تندی و خشونت. سعه ی صدر داشت.

اما در وصیت نامه اش نوشت: راضی نیستم اینها که امام وانقلاب را قبول ندارند در مجالس ترحیمم شرکت کنند .

***

خیلی حساس بود به چادر.

رفته بودیم مسافرت. سختم بود چادر سر کنم. با مانتو و روسری می گشتم.

الآن که عکس هایم را نگاه می کنم، توی هیچ کدام از عکس ها نیست! حاضر نبود کنارم در عکس باشد و این گونه اعتراضش را نشان میداد.

***

امام و انقلاب را از اعماق وجود دوست داشت.

یک روز وضو می گرفتم: شیر آب باز بود و داشت اسراف می شد.

مرا که دید، گفت: امام که وضو می گیرند، در هر بار شستن شیر آب را می بندند .

برایم جالب بود که تذکر هم که می دهد «امام» را فراموش نمی کند.

***

بامعرفت بود.

زنجان آزمون داشتم. باید یک روز برای کارت گرفتن می رفتم و یک روز هم برای امتحان...

گفتم با اتوبوس می روم و...

مجید تا شنید گفت نه!

گفت مگر می گذارم تنها بروی؟

ماشین جور کرد و برد و کارهایم را انجام دادم و برگرداند...

***

قرآن بعد از نماز صبحش ترک نمی شد.